به مهرنوش زنگ زدم. خیلی احساس تنهایی میکردم. حالا میفهمم دوست خوب چه ارزشی داره. کلی باهاش درددل کردم. خدایا شکرت بخاطر وجود دوستای خوبم. ساناز، مهرنوش، شیوا و سمانه ای که بخاطر تنبلی عروسیش نرفتم و رنجوندمش. چقد دلم برای دوستام تنگ شده. برای یه قرار دوستانه.
هر چی فکر میکنم جز این تو مغزم نمیره که امید واسه کیف و عشق و حال خودش ج و و میزد من به قضبیت پاپتی جواب مثبت بدم. (همونی که ژپتو از افسریه پیدا کرده بود.) این منو میترسونه. خیلی. میشه دوماد اول سوگلی نورچشمی خدایا اگه دارم اشتباه میکنم تو خودت سر راهم نشونه بذار.
امروز از مامی سپهر معذرت خواستم بخاطر اینکه دیروز گفته بودم وحشی خونه.
امروز خیلی اتفاقی رفتم آفیس پیش مستعان دیدم یه خانمی اومده دستبند و گردنبند میفروشه. سنگای خیلی خوشگل و شیک. به ذهنم زد دوتا برای عجوج و مجوج برداشتم. اولش دوتا قهوه ای برداشتم بعد دیدم تو دست سر میخوره دوتا قرمز برداشتم. امیدوارم خوششون بیاد.
جمعه نهار با ساناز صادقیه قرار گذاشتم. خیلی دلم براش تنگ شده. آخرین بار فکر کنم خرداد بود دیدمش. وای باورم نمیشه. ۶ ماه به این زودی گذشت. مثل یه چشم بهم زدن.
خیلی دلم مسافرت میخواد. بخصوص مشهد. مامان و بابا میگن با امام رضا قهرن. احتمالا بخاطر من. ولی من دلم پر میزنه واسه حرم. واقعا هر سری رفتم حاجت روا شدم و برگشتم.
دلم میخواد با موصی برم بیرون. ولی چون دیروز مامان با سرونازی صحبت کرد گفت چند روز صبر کن بعد بهش پیام بده که شک نکنه. پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۹۸
دوشنبه ۱۲ فروردین ۹۸
دوشنبه ۵ فروردین ۹۸
خیلی ,دلم ,بخاطر ,برداشتم ,یه ,دوتا ,خیلی دلم ,تنگ شده ,براش تنگ ,دلم براش ,آخرین بار
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت